روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

روشا و اویز تخت

دیروز گذاشتمت توی تختت تا مثلا کم کم عادتت بدیم به تخت و فضای اتاقت. چون با  بابایی تصمیم گرفتیم دیگه بزاریمت توی اتاقت و مستقل بشی   ولی مگه یکجا بند میشدی این عروسکتو میکشیدی اون عروسکتو گاز میگرفتی  .بیچاره عروسکای آویزت که انقدر گازشون گرفتی الان همه جای بدنشون درد میکنه.   ...
29 آبان 1391

روشا و مارک لباس

روشا جون از هر چیز اضافه ایی که چه به خودش چه به لباسش وصل باشه ناراضیه امروزم همه تلاشتو برای کندن مارک لباست داشتی میکردی ولی موفق نشدی بکنی . دستبندتم جرات ندارم بندازم چون میترسم پاره کنی چون همیشه با دندون میفتی به جونش علاوه بر اینکه دوست نداری خودت چیزی بهت وصل باشه از اینکه دیگران هم چیزی بهشون آویزون باشه ناراضی هستی همین آخریا گردنبند ماه تیسا (دختر عموی روشا) رو از گردنش کشیدی پاره کردی و مارو کلی شرمنده کردی.در اون لحظه هم چون مشغول عذر خواهی بودم عکسی در دسترس نیست.   ...
29 آبان 1391

روشا و حمام

این چند وقته که رفتیم دکتر و دکتر گفت باید توی چای بابونه بنشینی تا سوختگی پاهات خوب بشه تند تند میبرمت حموم و خودمو به هر دری میزنم تا بنشینی توی وان و از وان نیای پائین دیروز هم بردمت حموم و گفتم برای اینکه هم سر خودم گرم شه هم شما که از عکاسی لذت میبری سرگرم بشی چند تا عکس از داخل حمومت و بعد از حمومت که لالا کردی بگیرم . قربون اون ژستات برم که موقع خوابم به ژستات تنوع میدی ...
28 آبان 1391

کوچولوترین عزادار امام حسین

  محرم آمد و آتش به دل کرد     غم پنهانیم دیوانه تر کرد محرم آمد و خونین جگر کرد    تمام جامه ها رخت عزا کرد امروز اول ماه محرم هست و امام حسین امسال یدونه عزادار کوچولوی دیگه هم داره ان شا الله اگر امسال هم خدا توفیق عزاداری رو بهمون بده و شما هم دختر خوبی باشی و اذیتمون نکنی میبریمت تا در مراسم عزاداری شرکت کنی شاید خدا به خاطر دل کوچولو و پاکت عزاداری ما رو هم قبول کنه و دعاهامونو اجابت کنه . ...
26 آبان 1391

روز خانواده

امروز ٢٠ ابان هست و به نام روز خانواده نامگذاری شده. این روزرو به تمام خانواده های خوشبخت تبریک میگم  و به خانواده کوچولوی خودم که ٩ ماهی هست با وجود روشا یدونه بزرگتر شده  هم تبریک میگم. و برای همسر خوبم و دختر نازم آرزوی لحظات خوب و قشنگی رو در کنار خودم دارم .(هه هه هه خودمو تحویل گرفتم ) ...
20 آبان 1391

تولد بابا جونم

روشا جونم امروز ٢٠ آبان تولد بهترین و مهربونترین و دوست داشتنی ترین بابا جون دنیاست . این عکست با باباجون موقعی که  چهار روزت بود و باباجون اومده بود خونمون تا تو گوشت اذان بگه انداختیم.    ١٢٠ ساله بشی بابا جون ...
20 آبان 1391

نانای نانای

سلام به روشا جونم یکی دو ماهی میشه وقتی صدای آهنگ میشنوی شروع به دس دسی میکنی و کمی خودت رو تکون میدی که مثلا قر دادم ولی چند روزه پیش واقعا سوپرایز شدم چون سعی میکردی رو پاهات بلند بشی و دستاتو تکون میدادی که این بار واقعا دارم قر میدم . بابایی که عاشق رقصه بالاخره به آرزوش رسید که دوست داشت دخملیش رقاص بشه . ...
20 آبان 1391

دالی بازی

جمعه کمی مشغول کار با کامپیوتر بودم شما رو سپردم به بابایی تا نیای توی اتاق ولی مگه شما و بابایی گذاشتید کار کنم همش از پشت دیوار دالی بازی . خیلی بامزه شده بودی  و کلی داشتی کیف میکردی . ...
20 آبان 1391

بشکن بشکنه

چند وقتی بود یاد گرفته بودی میرفتی سر وقت کمد ظرفها فقط بلد بودی درشو بازو بسته کنی ولی چند روزه پیش یاد گرفتی از توش ظرف هم دربیاری به بابایی گفتم دستگیره کمد رو دربیار گفت نه نمیخواد چسب میزنیم ولی ظاهرا چسب رو برای خودمون زدیم چون با ناخن و دندون افتادی بجونش و کندی برای همین منم چسب رو کندم که خدای نکرده نخوریش امروز تا یه کم ازت غافل شدم دیدم دو تا استکان در اوردی زدی زمین شکوندی اون یکی هم تو دستت بود بغلت کردم که نری رو ی خورده شیشه اون یکی رو هم از دستت پرت کردی و لب پر شد منم گذاشتم توی اتاقت نیای بیرون   تا جارو کنم فکر کردی تنبیه شدی انقدر گریه کردی تا آب از بینی و چشمت راه افتاد خیلی دلم برات سوخت بغلت کردم ت...
20 آبان 1391